ستارگان جادویی
ستارگان جادویی
پارت ۱
_._._._._._._._.
قبل از اینکه شروع کنیم بگم که اگر یه جمله ای
اول وآخرش* بود یعنی توی فکر طرفه
_._._._._._._._.
از زبان نویسنده
در کهکشانی دور سیاره خاکی وجود داشت .کهکشان پر از ستاره های درخشان بود.
در بین این ستارگان سه ستاره با بقیه ستاره ها متفاوت بودند
یکی از ستاره ها به رنگی مثل مروارید داشت
دیگری رنگی مثل قطرات باران
وآخرت رنگی به تیرگی آسمان شب
( رنگ بندی رو حال میکنید؟)😎
ولی ناگهان بعد ار ۲۰۰ سال این سه ستاره به دلیلی نامعلوم ناپدید شدن
تنها چیزی که ساکنان سیاره خاکی دیده بودند افتاد هم زمان سه ستاره به زمین در مکانی نا مشخص بود......
داستان از زبان ؟؟؟؟
توی راهرو های قصر می دویدم ...
بعد از ۱۰ دقیقه دویدن به پشت سرم هم نگاه نکرده بودم...
برگشتم تا پشت سرم رو نگاه کنم ...که یکدفعه خوردم به یکی
من :آخ...مگه کوری جلو ت.....
به شخصی که بهش خورده بودم نگاه کردم
من: لنس ...تویی؟ واییی من چقدر از دیدنت خوشحالم
لنس : چیزی شده سرورم ؟؟
رفتم وپشت سر لنس قایم شدم
من : منو قایم کن
لنس : دادید با خواهرتون بازی میکنید؟؟
من: بازی ؟؟؟ نه بابا دارم از وزیر فرار میکنم
لنس : چرا؟؟
من: می خواست باهام حرف بزنه
قیافه لنس همون موقع:😑
من : می خواست در باره پادشاهی و این که جای پدرم رو بگیرم حرف بزنیم تو که میدونی من فقط ۱۴ سالمه نمی تونم پادشاه بشم
لنس: این که خوبه
من: نه بد خیلی بد من دوست ندارم پادشاه بشم
من الانشم آزادی ندارم نمی تونم برم بیرون
لنس : من می تونم ببرمتون بیرو ن از قصر ولی یه قولی داره!!
من:چه قولی ؟؟
لنس : باید پادشاهی رو قبول کنبد
من: قبوله قبوله
لنس : خوب شاهزاده سونیک بریم
من : آره 🤩🤩
توی اتاق از زبان سونیک
آخه چرااااااااا؟ من نمی خوام
نمی خوام توی ۱۴ سالگی پادشاه بشم من بدبختم بدبخت
حداقل شوالیه لنسلات هست از وقتی بچه بودم همیشه کنارم بوده
لنس : آماده شدید ؟؟؟
من : آلان در کسری از ثانیه اون جام
تاج برداشتم ، کفشام پامه ، دسکشام دستمه ، شنل قرمز خوشگله ...
شاید بپرسید چرا مریم رو چک میکنم ؟
جوابش خیلی سادست حافظیی کوتاه تر از حافظا ماهی دارم
من : لنی جونم ( سونیک چون گشا.....نه یعنی راحته لنسلات' لنی ' صدا میزنه ) آماده شدم برین سخنرانی خسته کننده تر از ریاضی بابا گیان نه یعنی پدر جان رو ببشنویم
بعد از پنچ دقیقه سخنرانی "
* خسته شدم *
شاه نفس عمیقی میکشه میگه: سونیک من سال ها پادشاه بودم والان می خوام این مقام رو به تو بدم و تو لنسولات باید از تمام وجود از سونیک مراقبت کنی
لنی جونم: بله سرورم
من : چرا این مقام رو به خواهر کوچیکم نمی دید؟؟؟
پادشاه: 1اون دختره ( دخترا چشونه؟؟)
2 تو لیاقتت از ایمی بیشتره
برو برای مراسم آماده شو
من( با افسردگی ) چشم....
ادامه دارد....
پارت ۱
_._._._._._._._.
قبل از اینکه شروع کنیم بگم که اگر یه جمله ای
اول وآخرش* بود یعنی توی فکر طرفه
_._._._._._._._.
از زبان نویسنده
در کهکشانی دور سیاره خاکی وجود داشت .کهکشان پر از ستاره های درخشان بود.
در بین این ستارگان سه ستاره با بقیه ستاره ها متفاوت بودند
یکی از ستاره ها به رنگی مثل مروارید داشت
دیگری رنگی مثل قطرات باران
وآخرت رنگی به تیرگی آسمان شب
( رنگ بندی رو حال میکنید؟)😎
ولی ناگهان بعد ار ۲۰۰ سال این سه ستاره به دلیلی نامعلوم ناپدید شدن
تنها چیزی که ساکنان سیاره خاکی دیده بودند افتاد هم زمان سه ستاره به زمین در مکانی نا مشخص بود......
داستان از زبان ؟؟؟؟
توی راهرو های قصر می دویدم ...
بعد از ۱۰ دقیقه دویدن به پشت سرم هم نگاه نکرده بودم...
برگشتم تا پشت سرم رو نگاه کنم ...که یکدفعه خوردم به یکی
من :آخ...مگه کوری جلو ت.....
به شخصی که بهش خورده بودم نگاه کردم
من: لنس ...تویی؟ واییی من چقدر از دیدنت خوشحالم
لنس : چیزی شده سرورم ؟؟
رفتم وپشت سر لنس قایم شدم
من : منو قایم کن
لنس : دادید با خواهرتون بازی میکنید؟؟
من: بازی ؟؟؟ نه بابا دارم از وزیر فرار میکنم
لنس : چرا؟؟
من: می خواست باهام حرف بزنه
قیافه لنس همون موقع:😑
من : می خواست در باره پادشاهی و این که جای پدرم رو بگیرم حرف بزنیم تو که میدونی من فقط ۱۴ سالمه نمی تونم پادشاه بشم
لنس: این که خوبه
من: نه بد خیلی بد من دوست ندارم پادشاه بشم
من الانشم آزادی ندارم نمی تونم برم بیرون
لنس : من می تونم ببرمتون بیرو ن از قصر ولی یه قولی داره!!
من:چه قولی ؟؟
لنس : باید پادشاهی رو قبول کنبد
من: قبوله قبوله
لنس : خوب شاهزاده سونیک بریم
من : آره 🤩🤩
توی اتاق از زبان سونیک
آخه چرااااااااا؟ من نمی خوام
نمی خوام توی ۱۴ سالگی پادشاه بشم من بدبختم بدبخت
حداقل شوالیه لنسلات هست از وقتی بچه بودم همیشه کنارم بوده
لنس : آماده شدید ؟؟؟
من : آلان در کسری از ثانیه اون جام
تاج برداشتم ، کفشام پامه ، دسکشام دستمه ، شنل قرمز خوشگله ...
شاید بپرسید چرا مریم رو چک میکنم ؟
جوابش خیلی سادست حافظیی کوتاه تر از حافظا ماهی دارم
من : لنی جونم ( سونیک چون گشا.....نه یعنی راحته لنسلات' لنی ' صدا میزنه ) آماده شدم برین سخنرانی خسته کننده تر از ریاضی بابا گیان نه یعنی پدر جان رو ببشنویم
بعد از پنچ دقیقه سخنرانی "
* خسته شدم *
شاه نفس عمیقی میکشه میگه: سونیک من سال ها پادشاه بودم والان می خوام این مقام رو به تو بدم و تو لنسولات باید از تمام وجود از سونیک مراقبت کنی
لنی جونم: بله سرورم
من : چرا این مقام رو به خواهر کوچیکم نمی دید؟؟؟
پادشاه: 1اون دختره ( دخترا چشونه؟؟)
2 تو لیاقتت از ایمی بیشتره
برو برای مراسم آماده شو
من( با افسردگی ) چشم....
ادامه دارد....
- ۷.۱k
- ۲۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط